فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

...

                                                                                 جان عالم به فدای تو علی...   ...
30 مرداد 1390

بدون عنوان

1. ایلیا و آب پرتقال قربونت برم عزیز دلم که اینقدر آب پرتقال دوست داری، چند هفته پیش با بابایی و عمو حامد و زهرا جون بیرون رفته بودیم ، من آب پرتقال خوردم.. یه کم که گذشت دیدم شروع کردی تکون تکون خوردن، برام خیلی جالب بود چون قبلش خیلییییی کم تکون میخوردی........ این گذشت تا اینکه پریشب با بابایی رفتیم بیرون و من دوباره آب پرتقال خوردم، یه کم که گذشت دیدم باز یه تکون اساسی خوردی... قربونت برممممممم من که اینقدر خوش سلیقه ای تو ( برعکس من که همش عاشق لواشک و آلوچه و این چیزام)   2. یه حس خیلی قشنگ روز شنبه رفتم بیمارستان پارس جواب آزمایشتو گرفتم، بعدش بیرون یه خرید داشتم انجامش دادم و برگشتم خونه، تصمیم گرفتم برم پی...
24 مرداد 1390

سلام ایلیا

سلام بابایی ، امروز می خوام در مورد انتخاب اسمت بنویسم. چند ماه پیش مامانی پیشنهاد داد که اگر فرزندمون دختر شد اسمش رو مامان انتخاب کنه و اگه پسر شد من. این قرارداد پابرجا بود تا اینکه معلوم شد شما پسر شدی! بعد از مشخص شدن جنسیت شما مامان به من اختیار تام دادن که از بین اسمهای ایلیا (و دیگر هیچ ) یک اسم برای شما انتخاب کنم. من هم که خوشحالم از اینکه هنوز انتخاب اسم بامنه!   بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم اسم ایلیا رو برای شما انتخاب کنم. خوب دیگه تو خونه ما حرف آخر رو من می زنم.   ایلیا: لغت سریانی باشد. نام امیرالمؤمنین علیه السلام است . نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است در تورات ...
15 مرداد 1390

یه روز دوست داشتنی...

سلام فسقلی مامان، خوبی عزیزم نمیدونم چرا امروز نوشتنم نمیاد ولی یه مطلبی هست که باید بنویسمش حتما.  امروز سالگرد عقد من و باباییه، پنجمین سالگرد... ولی امسال فرقش با سالهای قبل اینه که سه نفره شدیم... من و بابایی و گل پسرمون خیلی این روز رو دوست دارم، بدون اینکه برنامه ریزی کرده باشیم تاریخش خیلی جالب شد پنج پنج هشتاد و پنج.... یادمه وقتی شناسنامه هامونو از محضر گرفتیم تازه متوجه رند بودن تاریخش شدیم. روزی که من و بابایی با هم عقد کردیم (البته شب بود تقریبا) اول رجب بود و نکته جالبش این بود که پنج شنبه هم بود... این یعنی اینکه من و بابایی توی شب آرزوها با هم عقد کردیم ( اولین شب جمعه ماه رجب رو بهش شب ...
5 مرداد 1390
1